وقتی زمانه سخت می‌‌گیرد، وقتی که قلبم از بی انصافی آدم‌ها ترک بر می‌‌دارد...

بغض که می‌کنم صدای جانم گفتن‌هایش توی گوشم می‌پیچد، برمی‌گردم و زل می‌زنم توی چشمانش، درد می‌کشم وقتی می‌بینم بخاطر درد من چشمانش خیس شده، اشک می‌ریزم!

اگر او را نداشتم بی شک کل امید زندگیم پرپر بود...

بدون مادر، همه هم که باشند، انگار که هیچکس نیست!

همه هم که تو را بخواهند، انگار که هیچکس تو را نمی‌خواهد همه هم که نوازشت کنند، انگار که هیچکس...

مادر "همه" است... 

همه‌ی آدم، همه‌ی دنیای آدم!

خـدایا شکرت که در آغوش مادرانه‌ای بزرگ شدم، پا به پای مادری تمام کوچه‌های کودکی‌ام را دویدم.

بغض که می‌کنم دستان مادرانه‌ای برای اشک‌هایم آستین می‌شود.

کسی که شیطنت‌های کودکانه‌ام را به جان شیرینش می‌‌خرد و من مشتاقانه تماشایش می‌کنم

آه از موهای سپیدش نشانی از دلسوزی و غمی است که به خاطر من خورده است

وقتی با عشق خالصانه‌اش برایم خوش طعم ترین غذاهای دنیا را می‌‌پزد، وقتی پارگی پیراهنم را می‌‌دوزد، وقتی همپای کودکی‌ام می‌‌نشیند و همبازی‌ام می‌شود.

تـو استوره‌ای مادر ! تـو تکیه گاهمی مادر تو برایم هم پدری کردی هم مادری دعاهایت پناهم شده مادر!

من چقدر خوشبختم برای داشتنت وسط این همه دلهره‌ی بچگانه